مادری گریه کنان ذکر رضا می گیرد
دست و پای فلجی باز شفا می گیرد
با شفا از تو ، چه زیبا شده بیمار شدن
به تو وابسته شدن با تو گرفتار شدن...
بشنوید...
مادری گریه کنان ذکر رضا می گیرد
دست و پای فلجی باز شفا می گیرد
با شفا از تو ، چه زیبا شده بیمار شدن
به تو وابسته شدن با تو گرفتار شدن...
بشنوید...
امام صادق علیه السلام:
دعای بیمار همانند دعای فرشتگان است، هرگاه به عیادت بیمار رفتید از وی بخواهید تا برایتان دعا کند زیرا دعای او (در اجابت) همانند دعای فرشتگان است.
مفاتیح الحیاه ص۳۶۸، الکافی، ج۳
سامانه پیامکی
موسسه خیریه شفاگستر کوثر آغاز به کار کرد...
"خیّر گرامی، قدردان همراهی شما در درمان بیماران نیازمند هستیم"
"موسسه خیریه شفاگستر کوثر"
از آغاز فعالیت تا کنون از محل حق عضویت اعضا و کمک خیرین
مبلغ 160648000 ریال به 48 خانواده ایتام و سایر نیازمندان در قالب مواد
غذایی
(نان، گوشت، برنج، روغن و...) فرش و کمک هزینه جهیزیه و... را پرداخت نموده است.
کمک های شما مرحم درد و شادی دل خانواده های نیازمند آبرومند است.
رسول اللّه صلى الله علیه و آله و سلّم : مَن قامَ عَلى مَریضٍ یَوماً ولَیلَةً ، بَعَثَهُ اللّهُ تَعالى مَعَ إبراهیمَ الخَلیلِ علیهالسلام ، فَجازَ عَلَى الصِّراطِ کَالبَرقِ اللاّمِعِ .
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله و سلّم :هر کس یک شبانه روز بیمارى را پرستارى کند ، خداوند ، او را همراه با ابراهیم خلیل ، برمىانگیزد و به سان برقى پُر درخشش ، از صراط مى گذرد .
دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم
دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است
دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه ی شناسنامه هایشان
درد می کند
من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه های ساده ی سرودنم
درد می کند
انحنای روح من
شانه های خسته ی غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است
دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟
این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه ی لجوج
اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد
رنگ و بوی غنچه ی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟
دفتر مرا
دست درد می زند ورق
شعر تازه ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می زنم؟
درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟
قیصر امین پور