بخشش و کرم، از ویژگی های خاندان رسالت است. آن ها همواره با ایثار دارایی ها و امکاناتی که
در اختیار داشته اند، گره گشای مشکل های مردم بوده اند. گفته اند: وقتی در روز عاشورا، پس از
شهادت امام حسین بن علی علیه السلام ، حاضران، در پشتِ بدن آن حضرت اثر زخم کهنه ای را دیدند، از
امام زین العابدین علیه السلام پرسیدند: این زخم برای چیست؟ حضرت فرمود: این زخم، اثر آن
انبان های نانی است که پدرم در دل شب، بر دوش خویش می گذاشته و آن ها را به خانه های یتیمان
و بی کسان نیازمند، می بردند. هم چنین ابن شهرآشوب، در کتاب مناقب گفته است که شخصی
وارد شهر مدینه شد و از مردم پرسید: بخشنده ترین مرد این شهر کیست؟ او را به امام حسین علیه السلام
راهنمایی کردند. آن شخص، در پی آن حضرت وارد مسجد شد و او را در حال نماز دید و ضمن
خواندن اشعاری، نیاز خود را به حضرت بیان کرد. امام علیه السلام نمازش که به پایان رسید، به قنبر
فرمود: چهار هزار دینار پول که در خانه داریم، حاضر کن؛ آن گاه همه آن پول را در جامه ای
پیچیده و آن را ازشکاف درب خانه به آن عرب نیازمند بخشید و فرمود: اگر این مقدار هم کم
است، برما ببخشایید.کمک به مستمندان
السَّلامُ عَلَیْکَ مِنْ شَهْرٍ هُوَ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ سَلامٌ…
«السَّلامُ عَلَیْک مِنْ شَهْرٍ لا تُنَافِسُهُ الأَیَّامُ»
خداحافظ اى ماهی که هیچ ماه دیگری از تو برتر نیست...
و ناگهان خدا حافظ...
باور نمی کنم که ناگهان به سادگی آب ؛ از ساحل سلام دل برکنم...
1.دعای وداع امام سجاد علیه السلام
2.قیصر امین پور
"موسسه خیریه شفاگستر کوثر"
ضمن آرزوی قبولی طاعات و عبادات مومنین در ماه
مبارک رمضان،
آماده دریافت فطریه و کفارات روزه داران برای اهدا به نیازمندان است.
وصیتهاى حضرت علی علیه السلام در آخرین لحظات به امام حسن و امام حسین علیهمالسلام:
بسم اللَّه الرحمن الرحیم؛
این
آن چیزى است که على بن ابى طالب وصیت مى کند. على به وحدانیت و یگانگى
خدا شهادت مى دهد، و اقرار مى کند که محمد بنده و پیغمبر خداست، خدا او
را فرستاد تا مردم را هدایت کند و دین خود را بر ادیان دیگر غالب گرداند
ولو کافران کراهت داشته باشند. همانا نماز، عبادت، حیات و ممات من از خدا و
براى خداست، شریکى براى او نیست من به این دستور امر شده ام و تسلیم
خداوند هستم. اى پسرم حسن! تو و همه فرزندان و اهل بیتم و هر کس را که این
نامه به او برسد به امور زیر توصیه و سفارش مى کنم:
هرگز تقواى الهى را از یاد نبرید، کوشش کنید تا دم مرگ بر دین خدا باقى بمانید.
همه
با هم به ریسمان خدا چنگ بزنید و بر اساس ایمان به خدا متحد باشید و از هم
جدا نشوید، همانا از پیغمبر خدا شنیدم که مى فرمود: اصلاحِ میان مردم از
نماز و روزه دائم افضل است و چیزى که دین را محو و نابود مىکند فساد و
اختلاف است ولاحَولَ ولاقُوَّة إلّابِاللَّهِ العلیّ العظیم.
«ارحام و خویشاوندان» را از یاد نبرید، صله رحم کنید که صله رحم حساب انسان را نزد خدا آسان مىکند.
خدا را، خدا را! درباره «یتیمان»، مبادا گرسنه و بى سرپرست بمانند.
خدا
را، خدا را! درباره «همسایگان» خوشرفتارى کنید، پیغمبر آن قدر در مورد
همسایه سفارش کرد که ما گمان کردیم مى خواهد آنها را در ارث شریک کند.
از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره «قرآن»، نکند دیگران در عمل به قرآن بر شما پیشى گیرند!
از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره «نماز» چرا که نماز ستون دین شماست.
از
خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره «کعبه» خانه پروردگارتان، مبادا حج
تعطیل شود که اگر کعبه خالى بماند و حج متروک شود مهلت داده نخواهید شد و
مغلوب دشمنان خواهید شد.
از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره ماه «رمضان» که روزه آن ماه سپرى است براى آتش جهنم.
از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره «جهاد در راه خدا» از مال و جان خود در این راه کوتاهى نکنید.
از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره «زکات مال» که زکات، آتشِ خشمِ الهى را خاموش مى کند.
از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره «امت پیامبرتان» مبادا مورد ستم قرار گیرند.
از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره «صحابه و یاران پیغمبرتان» زیرا رسول خدا درباره آنان سفارش کرده است.
از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره «فقرا و تهیدستان» آنها را در زندگى خود شریک کنید.
از
خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره «بردگان و کنیزان» که آخرین سفارش
پیامبر صلی الله علیه و آله درباره اینها بود. على علیه السلام مجدداً
سفارش نماز را کرد و فرمود: کارى که رضاى خدا در آن است در انجام آن
بکوشید.
با مردم به خوشى و نیکى رفتار کنید همان طورى که قرآن دستور داده است و به ملامت مردم ترتیب اثر ندهید.
امر
به معروف و نهى از منکر را ترک نکنید، نتیجه ترک آن این است که بدان و
ناپاکان بر شما مسلط خواهند شد و به شما ستم خواهند کرد، آن گاه هر چه
نیکان شما دعا کنند دعاى آنها مستجاب نخواهد شد.
بر شما باد که بر
روابط دوستانه میان خود بیافزایید، به یکدیگر نیکى کنید از کناره گیرى از
یکدیگر و قطع ارتباط و تفرقه و تشتت بپرهیزید.
کارهاى خیر را به مدد یکدیگر و اجتماعاً انجام دهید و از همکارى در مورد گناهان و چیزهایى که موجب کدورت و دشمنى مىشود بپرهیزید:
«تعاونوا على البرّ والتقوى...».
از خدا بترسید که کیفر خدا شدید است: «واتقوااللَّهَ إنّ اللَّهَ شَدیدُالعِقاب».
خداوند
نگهدار شما خاندان باشد و حقوق پیغمبرش را در حق شما حفظ فرماید، اکنون با
شما وداع مى کنم و شما را به خداى بزرگ مىسپارم و سلام و رحمتش را بر
شما مىخوانم. در آخر این وصیت در کافى آمده است که پس از پایان وصیت حضرت
پیوسته مىگفت: «لاإله إلاّاللَّه» تا وقتى که روح مقدسش به ملکوت اعلى
پیوست.
در نهج البلاغه است که در پایان وصیت، امام علیه السلام
فرزندان خود را مخاطب ساخت و به آنها فرمود: «یا بنی عَبدُالمطّلب
لایَلفِینَّکُم تَخُوضونَ دِماءَ المُسلمینَ خُوضاً تَقولون. قُتِلَ
أمیرُالمؤمنین! ألا لایَقْتُلُنَّ بی إلاّ قاتلی، اُنظروا إذا اَنا مُتُّ
مِن ضَربَتِهِ هذهِ فَاضربوهُ ضَربَةً، لایُمثَّل بالرَّجُلِ فإنّی سَمِعتُ
رَسولَ اللَّه صلی الله علیه و آله یَقول. إیّاکُم والمُثلة ولو بِالکلْبِ
العَقور؛ اى فرزندان عبدالمطلب! نیابم شما را که در خون مسلمانان فروروید و
دست به کشتار بزنید به بهانه این که بگویید امیرالمؤمنین کشته شده و
بدانید که در برابر من جز کشنده من کسى نباید کشته شود، نگاه کنید چون من
از ضربت او از دنیا رفتم به او یک ضربت بزنید و او را مُثله نکنید که من از
رسول خدا شنیدم که مى فرمود: "از مُثلهکردن بپرهیزید اگر چه به سگ گزنده و
هار باشد"».
خاطره ای شنیدنی از استاد شفیعی کدکنی :
چند روزی به آمدن عید مانده بود. بیشتر بچه ها غایب بودند، یا اکثراً به شهرها و شهرستان های خودشان رفته و یا گرفتار کارهای عید بودند؛ اما استاد بدون هیچ تاخیری سر کلاس آمد و شروع به درس دادن کرد ...
بالاخره کلاس رو به پایان بود که یکی از شاگردان خیلی آرام گفت:
«استاد آخر سال است؛ دیگر بس است!».
استاد هم دستی به سر خود کشید! و عینکش را از روی چشمانش برداشت و همین طور که آن را روی میز می گذاشت، خودش هم برای اولین بار روی صندلی جا گرفت.
استاد 50 ساله با آن کت قهوهای سوخته که به تن داشت، گفت:
«حالا که تونستید من را از درس دادن بیاندازید، بگذارید خاطره ای را برایتان تعریف کنم:
من حدوداً 21 یا 22 ساله بودم، مشهد زندگی می کردیم، پدر و مادرم کشاورز بودند، با دست های چروک خورده و آفتاب سوخته، دست هایی که هر وقت آنها را می دیدم دلم می خواست ببوسمشان، بویشان کنم؛ کاری که هیچ وقت اجازه به خود ندادم با پدرم بکنم! اما دستان مادرم را همیشه خیلی آرام، بو می کردم و در آخر بر لبانم می گذاشتم.
استاد اکنون قدری با بغض کلماتش را جمله می کند:
نمی دانم شما شاگردان هم به این پی برده اید که هر پدر و مادری بوی خاصّ خودشان را دارند یا نه؟ ولی من بوی مادرم را همیشه زمانی که نبود و دلتنگش می شدم از چادر کهنه سفیدی که گل های قرمز ریز روی آن نقش بسته بود حس می کردم، چادر را جلوی دهان و بینیام می گرفتم و چند دقیقه با آن نفس می کشیدم...
اما نسبت به پدرم؛ مثل تمام پدرها؛ هیچ وقت اجازه ابراز احساسات پیدا نکردم؛ جز یک بار، آن هم نه به صورت مستقیم.
نزدیکی های عید بود، من تازه معلم شده بودم و اولین حقوقم را هم گرفته بودم، صبح بود، رفتم آب انبار تا برای شستن ظروف صبحانه آب بیاورم.
از پله ها بالا می آمدم که صدای خفیف هق هق گریه مردانه ای را شنیدم، از هر پله ای که بالا می آمدم صدا را بلندتر می شنیدم...
استاد حالا خودش هم گریه می کند...
پدرم بود، مادر هم او را آرام می کرد، می گفت: آقا! خدا بزرگ است، خدا نمیگذارد ما پیش بچه ها کوچک شویم! فوقش به بچه ها عیدی نمی دهیم!... اما پدر گفت: خانم! نوه های ما، در تهران بزرگ شده اند و از ما انتظار دارند، نباید فکر کنند که ما...
حالا دیگر ماجرا روشن تر از این بود که بخواهم دلیل گریه های پدر را از مادرم بپرسم، دست کردم توی جیبم، 100 تومان بود، کل پولی که از مدرسه (به عنوان حقوق معلمی) گرفته بودم، روی گیوه های پدرم گذاشتم و خم شدم و گیوه های پر از خاکی را که هر روز در زمین زراعی همراه بابا بود بوسیدم.
آن سال، همه خواهر و برادرام ازتهران آمدند مشهد، با بچه های قد و نیم قد که هر کدام به راحتی، با لفظ "عمو" و "دایی" خطابم می کردند.
پدر به هرکدام از بچه ها و نوه ها 10 تومان عیدی داد؛ 10 تومان ماند که آن را هم به عنوان عیدی به مادر داد.
اولین روز بعد از تعطیلات بود، چهاردهم فروردین، که رفتم سر کلاس.
بعد از کلاس، آقای مدیر با کروات نویی که به خودش آویزان کرده بود گفت که کارم دارد و باید بروم به اتاقش؛ رفتم، بسته ای از کشوی میز خاکستری رنگ کهنه گوشه اتاقش درآورد و به من داد.
گفتم: این چیست؟
گفت: "باز کنید؛ می فهمید".
باز کردم، 900 تومان پول نقد بود!
گفتم: این برای چیست؟
گفت: "از مرکز آمده است؛ در این چند ماه که شما اینجا بودی بچه ها رشد خوبی داشتند؛ برای همین من از مرکز خواستم تشویقت کنند."
راستش نمی دانستم که این چه معنی می تواند داشته باشد؟! فقط در آن موقع ناخودآگاه به آقای مدیر گفتم: این باید 1000 تومان باشد، نه 900 تومان!
مدیر گفت: از کجا می دانی؟ کسی به شما چیزی گفته؟
گفتم: نه، فقط حدس می زنم، همین.
در هر صورت، مدیر گفت که از مرکز استعلام میگیرد و خبرش را به من می دهد.
روز بعد، همین که رفتم اتاق معلمان تا آماده بشوم برای رفتن به کلاس، آقای مدیر خودش را به من رساند و گفت: من دیروز به محض رفتن شما استعلام کردم، درست گفتی! هزار تومان بوده نه نهصد تومان! آن کسی که بسته را آورده صد تومان آن را برداشته بود، که خودم رفتم از او گرفتم؛ اما برای دادنش یک شرط دارم...
گفتم: "چه شرطی؟"
گفت: بگو ببینم، از کجا این را می دانستی؟!
گفتم: هیچ شنیده ای که خدا 10 برابر عمل نیکوکاران، به آن ها پاداش می دهد؟!
(مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها – قرآن کریم، سوره انعام، آیه160)
جهت همراهی با شماره 09122531889 ارتباط بگیرد
رسول خدا (ص) در بخشی از خطبه شعبانیه در فضیلت انفاق در راه خدا و
اطعام و افطار روزهداران در ماه رمضان میفرمایند:
«أَیُّهَا النَّاسُ! مَنْ فَطَّرَ مِنْکُمْ صَائِماً مُؤْمِناً فِی هَذَا الشَّهْرِ کَانَ لَهُ بِذَلِکَ عِنْدَالله عِتْقُ نَسَمَةٍ وَ مَغْفِرَةٌ لِمَا مَضَی مِنْ ذُنُوبِهِ؛ ای مردم کسی که در این ماه روزهدار مؤمنی را افطاری دهد، نزد خداوند ثواب آزاد کردن یک بنده و آمرزش نسبت به گناهان گذشتهاش را دارد»
همچنین حضرت در پاسخ کسانی که به خاطر فقر و نداری و عدم توانایی بر اطعام روزهداران نگران بودند که از چنین پاداشهایی محروم باشند، فرمود: «اتَّقُوا النَّارَ وَ لَوْ بِشِقِّ تَمْرَةٍ، اتَّقُوا النَّارَ وَ لَوْ بِشَرْبَةٍ مِنْ مَاء؛ از آتش جهنم پروا کنید ولو با افطاری دادن به مقدار یک خرما، از آتش جهنم بپرهیزید و لو با افطاری دادن به مقدار یک جرعه آب».