سه شنبه, ۳ دی ۱۳۹۲، ۰۱:۰۰ ق.ظ
یا شافِىَ مَنِ اسْتَشْفاه...
صحن امامزاده ای خلوت-هوای ابری، دمِ صبح
نشسته کنار حوض وسط صحنِ امامزاده.
چادرش را کشیده روی صورتش و آهسته آهسته برای خودش گریه میکند، شاید ناله و دردِدلی با خدای خودش.
زن، آهسته آهسته، آرام تر میشود.
پناه آورده بود به آغوش خدا و خدا انگار دستی به سرش کشیده بود...
۰
۰
۹۲/۱۰/۰۳