برای همه دختراش که به سن تکلیف می رسیدن یه چادر می گرفت. یه چادر
گل قرمزی هم برای من خریده بود و قرار بود اون روز سر سفره افطار بهم هدیه
بده. قبل از افطار بهش گفتم: "امروز تو مدرسه وقتی
دوستم فهمید قراره برام چادر بخری بهم گفت: ما دیشب هیچی برای افطار
نداشتیم، خوش به حال شما که چادر هم دارید." هیچی نگفت و بلند شد رفت…همه
نشسته بودیم سر سفره و منتظر اذان بودیم که دیدم کاسه آش رو آورد داد به من
و گفت: "ببر برای دوستت". گفتم:"پس خودمون با چی افطار کنیم؟" گفت: "با
همونی که دوستت دیشب افطار کرد!"
(شهیده کبری حسن زاده)تولد: 1312شهادت: 1368 توسط اشرار زابل برگرفته از: دلسپرده، صفحه 48